عطرین جانعطرین جان، تا این لحظه: 12 سال و 24 روز سن داره

آوای زندگی

لحظه شماری...

سلام دختر نازم... این هفته وارد ٣٨ شدی و نه ماه شما تمام شد...دیروز سیزده به در بود با شما کلی خوشخال بودبم... صبح ابتدا با بابایی سبزه گره زدیم و سبزه رو به رودخونه انداختیم بعد هم رفتیم خونه مامان جون... دیگه روزهای آخر رو میگذرونیم و حسابی مشغول هستیم... .امروز دوشنبه هست و فقط ٢ روز دیگه تو پیش ما هستی... .امیدوارم به سلامتی بگذره و زود بیای پیش ما... .                           هفته ٣٨:   كودك شما حسابي چاق شده است! او بين 2720 تا 3400 گرم وزن دارد (پسرها معمولا كمي سنگين ...
28 ارديبهشت 1391

هفته سی و هفتم...

سلام قشنگم... این هفته ما و شما اومدیم خونه مامان جون...گفتم که رفتن مسافرت و چهارشنبه میان...کلی هم سوغاتی برای شما خریدن...بابایی که مدام داره بازی farm franzy 3 رو بازی می کنه...ما هم دوتایی گاهی کمکش می کنیم... بالاخره مامان جون و بابایی اومدن و من هم از سوغاتی های شما عکس گرفتم که سر فرصت برات میذارم... .                                                     &n...
28 ارديبهشت 1391

روزهای اولیه زندگی شما...

سلام خوشگل مامان... عصر روز تولدت همه اومدن دیدن شما و همه از بینی کوچک و رو به بالای شما صحبت می کردند...زندایی هم هر وقت شما گریه می کردی شما رو طرف من می آورد و به شما شیر میداد و لی من زیاد متوجه نبودم چون هنوز داروی بیهوشی تو بدنم بود... شب اول که خاله الهه اومد و پیشمون موند و شما تا ساعت ٤ صبح بیدار بودی و گرسنه و گریه می کردی ... پنج شنبه هم مرخص شدیم و رفتیم خونه خودمون و تا یه مهمونی برای شما بگیریم ...گوسفند هم جلوی پای من و شما قربونی کردند و نهار هم مهمون داشتیم و شام هم مهمون داشتیم...چه مهمونی عالی و مفصلی بابایی برات گرفت ...همه زحمتها پای خودش بود البته با کمک مامان جون و خاله...همه از مهمونی شما تعریف کردن...
16 ارديبهشت 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای زندگی می باشد